رکسانا
رمان
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ خودتون خوش امدید.امیدوارم از این وب خوشتون بیاد!

پيوندها
مدل لباس مجلسی
البرز دانلود
نوجوان ایرانی love for always
paydar ta payedar
dost
شاه ماهی
love(وب خودم)
مجموعه داستان های متفاوت
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان و آدرس eshgheroman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 98
بازدید دیروز : 189
بازدید هفته : 296
بازدید ماه : 287
بازدید کل : 39738
تعداد مطالب : 102
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
mozhgan

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : mozhgan

با پسر عموم تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت می کردیم.من رانندگی میکردم ومانی م کنارم نشسته بود وتکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم می رفتیم جلو با همدیگه حرف می زدیم.

پدر منو مانی دو تا برادر بودن که همیشه باش هم زندگی میکردن.همیشه- م با همدیگه شریک بودن. الانم یه کارخونه ی بزرگ دارن. خونه هامونم بغل همدیگه ست.دوتا خونه ی دوبلکس بغل هم با حیاط های بزرگ وپر گل و گیاه و درخت که وسطشون دیوار نداره.

من ومانی چند سالی هست که دانشگاه مونو تموم کردیم و تو همون کارخانه کار می کنیم.مادر مانی موقع تولدش فوت کرد و چون با همدیگه یک سال اختلاف سنی داریم مامان من اونم شیر داد.عمومم بعد از مادر مانی دیگه ازدواج نکرد .زنش رو خیلی دوست داشت

در حقیقت مادر من مانی م بزرگ کرد و ما دو تا مثل دو تا برادریم.هر کاری که می کنیم و هر جایی که می ریم با هم می کنیم و با هم می ریم.یعنی مانی می ره منم دنبالش.یه کم شیطون هست اما مهربون و اقا و فداکار.

پدرم و عموم برا مون دو تا ماشین خیلی گرون قیمت خریده بودن و انداخته بودن زیر پای ما.حقوق مونم با اینکه هفته ای دو سه روز بیشتر کار نمی کنیم خیلی خوبه.توی شمالم دو تا ویلای خیلی بزرگ داریم که تا تقی به توقی میخوره مانی کارو تعطیل میکنه و به هوای تمدد اعصاب دو تایی یه جوری در میریم وسه چهار روزی اونجا می مونیم.

خلاصه تو ماشین نشسته بودیم و من داشتم حرف میزدم مانی م لم داده بود به شیشه و هم اهنگ گوش می داد و هم با من حرف می زد.

ـمی گم دیگه نمی شه تو تهران زندگی کرد!از بس شلوغ شده دیگه نمیشه نفس توش کشید.

مانی ـ پس بزن بریم شمال!

ـ دو روز نیست از شمال برگشتیم. عمو اینا پدرمونو در میارن. نگاه کن ترو خدا یه متر یه متر می ریم جلو.حالا هی شهر داری مجوز ساختمنو بده وهیخونه بسازن و هی شهر شلوغ تر بشه.

تو همین موقع دو تا دختر که کنار خیابون واستاده بودن برامون دست بلند کردن.

یه نگاه بهشون کردم وگاز دادم رفتم جلو تر و به مانی گفتم:

ـ می بینن قیمت این ماشین اندازه چند تا اپارتمانه ها!بازم فکر می کنن تاکسیه! از بس بعضی از این ادما با هر ماشینی مسافر کشی می کنن مردم عادت کردن برای بقیه ماشینها دست بلند کنن.یارو ۱۵ . ۱۶ میلیون قیمت ماشینشه ها بازم برای اینکه پول بنزینشو در بیاره تو راه مسافر می زنه.واقعا بد روزگاری شده.

مانی ـ خیلی تف. تف. تف به این روزگار.

ـ بی تربیت.

مانی ـ از وضع اقتصادی چرا نمیگی؟

ـ افتضاح یارو سه جا کار می کنه که فقط بتونه خرج زندگیش رو در بیاره.بیچاره شب خسته مرده می رسه خونه حال جواب سلام زنش رو هم نداره چه برسه به مسائل زناشویی.

مانی ـ بمیرم واسه دل اون زن که ماتمکده ست.

ـ زهر مار

مانی ـ خب می فرمودین

ـ وقتی م رسید خونه دیگه جون تو تنش نیست که حرف بزنه چه برسه به اینکه به دخترش برسه به پسرش برسه به . . .

مانی ـ اینجاس که نقش ما جوونا شروع می شه.یعنی در واقع ما باید به دخترش برسیم یعنی کمکش کنیم مشکلاتش رو حل کنیم راهنمائیش کنیم.یعنی بمیرم واسه دل اون زن که ماتمکدهست

ـ چی

مانی ـ هنوز تو فکر اون زن بدبختم

ـ گم شو

تو همین موقع رسیدیم به سه تا دختر و تا کنارشون ویسادیمبا خنده اشاره کردن که می خوان سوار شن .روم رو کردم اون طرف که جلو واشد و حرکت کردم و حدود ۱۵ متر رفتم جلو!یه دقیقه بعد سه تایی رسیدن به ما و یکیشون خواست در عقب رو واکنه که زود از طرف خودم قفلش کردم و شیشه ی طرف مانی رو کمی دادم پائین و بهش گفتم

ـ ببخشید خانم اما انگار این ماشین رو با تاکسی اشتباه گرفتید!

ـشیشه رو دادم بالا و راه کمی واشد و رفتم جلو

ـ عجب داستانیه ها به زور می خوان سوار ماشین مردم شن

مانی ـ بهشون توجه نکن داشتین می فرمودین

ـ اره دیگه وقتی پدر تو خونه نباشه تموم فشار زندگی می افته رو دوش مادر .اونم چه جوری از پس چند تا بچه بر بیاد

مانی ـ واقعا سخته!حالا اگه شوهره شب که برمیگشت خونه بهش می رسید یعنی اگه می تونست کمکش کنه بازم یه حرفی

ترافیک کمی سبک شد و راه افتادیم وتا از جلوی دو تا دختر دیگه رد شدیم  هر دو با خنده برامون دست بلند کردن!بهشون توجه نکردم ورد شدم ورو به مانی گفتم

ـ اینا شوخی نیست ا!فاجعه س

مانی ـ فرمایش شما کاملا متینه

ـ می خوام بدونم که ماها بدنیا اومدیم که مثل تراکتور مار کنیم؟

مانی ـ من و تو؟

ـ من و تو که اصلا کار نمی کنیم.مردم بد بخت رو می گم

مانی ـ دقیقا درست مافرمائین.

ـ تو چطور امروز انقدر ساکت و مودب شدی؟

مانی ـ از بس کلام شما شیرین وفصیحه

همونجور تکیه ش رو داده بود به در وداشت منو نگاه میکرد!تو همین موقع بازم از جلوی دو تا دختر دیگه رد شدیم که بازم برامون دست بلند کردن! همونجور که اروم از جلوشون رد شدم به مانی گفتم

 ـ چطور اینا فقط برای ما دست بلند می کنن؟نکنه باز داری اشاره ای چیزی می کنی؟

مانی ـ من که نیم ساعته مثل بچه ادم ایجا نشستمو پشتم به خیبونه مگه اینکه با دمبم اشاره کنم

دیدم راست میگه یه نگاه بهش کردم وگفتم

ـ اخه تو هر وقت ساکت می شی معلومه داری یه کاری میکنی

مانی ـ حالا چون من پرونده م سیاهه هر چی بشه تقصیر منه؟

ـ پس چرا اینا فقط برای ما دست بلند می کنن؟

مانی ـ مردم تو این چند ساله همه یه پا روانشناس شدن!چهرهء توام که ازش نجابت و پرهیزکاری می باره!اینه که بهت اعتماد می کنن و می خوان سوار ماشینت بشن!یعنی حس اعتماد رو در مردم بر می انگیزی!

 تا اومدم حرف بزنم همون دترا اومدن جلو و چند تا زدن به شیشه مانی زود گذاشتم دنده و کمی رفتم جلو

مانی ـ حالا چه عیبی داره که مثلا این بیچاره ها رو هم سوار کنیم؟ما که داریم این مسیر رو می ریم.ماشین م که خالیه.ثواب داره والا.

ـ تکیه ت رو وردار ببینم

مانی ـ برای چی؟

ـ تو وردار

مانی ـ این پشتم درد میکنه تکیه دادم به در  که یه خرده اروم بشه

دستش رو گرفتم کشیدمشاین طرف که یه مرتبه یه کاغذ از پشتش افتاد

ـ این چی بود؟

مانی ـ چی چی بود؟

ـ این کاغذه؟

مانی ـ کدوم کاغذه؟

ـ همینکه به شیشه بود؟

مانی ـ اهان از این کاغذا بود که به شیشه ی ماشینای نو می چسبونن

ـاونو که به شیشه جلو می چسبونن!

مانی ـ حالا این یکی رو به شیشه بغل چسبوندن!ول کن این مسائل بی اهمیت رو!داشتی در مورد اون مرده که به زنش نمیرسه حرف میزدی.اتفاقا چه بحث جالب و شیرینی بود

ترمز کردم و دولا شدم از بغلش کاغذ رو ورداشتم!تا یه نگاه بهش کردم خشکم زد!روش نوشته بود . . .

                                ولنجک ـ زعفرانیه

                              ۱۰ تومن سوار شو

                                     ویژه بانوان

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: